یک جورایی شد که ما هم از اینجا بریم. البته مثل خیلی از وبلاگ نویسها منظورم وبلاگ نیست. بلکه میخوام از اینجا از ایران از کشور عزیزم برم. حالا کجا میخوام برم و چی شد که میخوام برم باشه برای پست های بعدی، چون حال و هوای این پست رو عوض میکنه.
تا بحال به این شعر زیبای سهراب با این دید نگاه نکرده بودم . خصوصا عنوان شعر که واقعا بر من تاثیر گذاره : " ندای آغاز ... "
بوي هجرت ميآيد.
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد و به اين كاسه آب آسمان هجرت خواهد كرد.
بايد امشب بروم.
بايد امشب چمداني را كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم كه درختان حماسي پيداست،
رو به آن وسعت بيواژه كه همواره مرا ميخواند.
كفشهايم كو؟
من و همسرم هم مثل خیلی از جوانهای دیگر این مملکت که یا رفته اند و یا هوای رفتن دارند، از اینجا میریم.
نمیدونم چی شد که اینطور شد. یعنی واقعا دنبالش نبودم ولی فکر کنم همون خدایی که در این نزدیکیست برامون جور کرد تا بریم. تا شاید چند تا از بهانه ها رو برای غرغر ازم بگیره. تا به خودم بیام و در اواخر جوانی یک جواب نصفه و نیمه برای خودم دست و پا کنم. جوابی برای اون دنیا که ازم میپرسند که استعداد و جوانی رو صرف چی کردی؟ چی یاد گرفتی؟ چه فایده ایی داشت؟ چه فایده ایی رسوندی؟
نمیدونم شاید هم دارم اشتباه میکنم. شاید تصورم از آینده اشتباهه ولی این رو میدونم این تغییر برام لازمه. شاید فقط جایی که میروم جایی باشد برای کسب تجربه و جایی که به انسان احترام بیشتری بگذارند و زندگی کمی سر و سامون داشته باشه.
دلم برای همه دوستان تنگ میشه خصوصا برای پدر و مادرم عزیزم که تا ابد مدیونشونم و برادرام و زن برادرم که امیدوارم موفق باشند و پدر و مادر خانمم و خواهر و برادرخوبش و دوستان و همکاران.
تا بعد که اگر عمری باقی بود بیشتر براتون بنویسم.
۸ نظر:
باسلام
دارم سخنی با تو گفتن نتوانم
این درد نهانسوز نهفتن نتوانم
حرف تو از جنس زمان است (سهراب)
هوای رفتن و هوای هجرت، سن و سال نمی شناسد.
در تصویر اول شما دو تایی رفتید و در تصویر دوم همگی با هم (اگر کمی احساسی برخورد کنیم، تصویر دوم دل های ماست که با شما پرواز کرد) و چه خوب از سهراب نوشتی:
"من به اندازه یک ابر دلم میگیرد"
هجرت عامل موثری در تکامل ما انسانهاست و شاید عامل موثری است در تکامل همه موجودات زنده. به هجرت پرندگان و بخصوص ماهی ها فکر کنید، به هجرت حشرات و زنبور فکر کنید و به هجرت... فکر کنید. خیلی مطلب دارد.
پیامبران ما همه اهل مهاجرت بودند، بزرگان ما اکثراً مهاجرت می کردند. مولانا را تصور کن که در چه شرایطی و چگونه هجرت کرد و دیگران همینطور.
نوشته ای دید تازه ای به دیدگاه سهراب پیدا کرده ای، بسیاری از ادراکات ما در گذر طول عمر به دست می آید و این همان تجربه است.
به دست آمدن تجربه با پختگی نسبت مستقیم دارد و این همان بهانه ای بود برای پختگی شما. به اعتقاد ما این هجرت برای شما لازم بود و مسلماً به تعالی اخلاقی، روحی و روانی شما کمک موثری می نماید.
به قول دکتر شریعتی هجرت یک عامل سازنده تمدن، فرهنگ و اجتماع تازه است، عامل کوبنده کهنگی،انجماد و سنت های موهوم منعقد شده و بازکننده روح های بسته است.
مهاجرت انسان را آزاد می کند.
آزاد باشید.
خانواده ستوده
خیلی وقته با وبلاگت حال می کنم خیلی وقتا باهات احساس همدردی می کردم. خیلی وقتها به این نتیجه می رسیدم که همه ی ماها سرنوشت مشابهی داریم . بقول شفیعی کدکنی:
باید بکشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصرخودفراتر باشد
ناگفته هایت را هم می دانم و همه می دانیم
دوباره بقول شفیعی کدکنی:
آخرین برگ سفر نامه باران این است
که زمین چر کین است.
بعضی وقتها می خواستم برات پیام بزارم ولی نمی دونستم چی بنویسم.
فکر می کردم سکوت سرشار از ناگفته هاست.
عکس هایی که از سفرهات می ذاشتی برام جالب بود ازچک لیست سفرت یه خاطره دارم با بچه ها و پدرو مادرم رفتیم مسافرت وسط کویر مامورین کفتند صندوق عقب را باز کن پس از بازدید گفتند میتونی بری. اومدم برم دیدم ای داد بیداد سویچ را تو صندوق عقب جا گذاشتم حالا نصف شب توی کویر تاریک با بجه ها چکار کنم؟خانمم گفت چک لیست سفر! سویچ یدکی راازتوکیفش درآورد و به من داد بلافاصله صندوق عقب را باز کردم و سویچ را برداشتم و حرکت کردم.گفتم خدا پدر مادر قلمبر را بیامرزه
تووبلاگت با سلیقه ،موثر ،هوشمندو مودب بودیوبلاگت حتماآینه ی خودته
دنیای آدمای بامعرفت هم مثل دنیای وب مرز نداره
بقول مولانا
جان گرگان وسگان از هم جداست
متحد جانهای مردان خداست.
برات آرزوی موفقیت میکنم.
وبا یه شعر دیگه از شفیعی کد کنی
خداحافظی می کنم
ای کاش می شد آدمی وطن اش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هر کجا که خواست
دوست ناشناس من بسیار از لطفت ممنونم و خوشحالم کردی خصوصا از اشعار دلچسبی که استفاده کردی متاثر شدم
خوشحال میشم شما رو بیشتر بشناسم.
سلام
من برای و همسرت آرزوی موفقعیت روز افزون دارم
عجب شعری ی این! من که باهاش حال میکنم. هیچ کس اگه چیزی نگه یه راه 4 ساعته رو میتونم به این شعر گوش میدم و جیکم هم درنیاد!
سلام آقا محمد.
من دانیالم فامیلیمم پاپی.
اولین نکته جالب توجه اینه که اومدم تو اینترنت و زدم صدای فریدون که وب شما اومد. نکته دوماینکه شما ایرانی مقیم آمریکا هستید. نکته سوم اینه که شما دریاچه گهر شهر ما هم اومدید چون تو سفرنامه تون نوشتید در مورد دریاچه گهر. من دورودی هستم ساکن استان لرستان. راستی میدونستی دورود امثال پایتخت طبیعت ایران شناخته شده؟ من افتخار می کنم که لر هستم و اون هم ایرانی.نکته قابل توجه تری هست که شاید برات جالب باشه من با سن کمم شاعرم. شعر هایی می گم و یه بازدید کننده هایی دارم. اگه خواستی سری هم به وب من بزن خوشحالم میکنید اگه سر بزنید. راستی گهر بهتون خوش گذشت؟ امیدوارم خوش گذشته باشه. ریاست انجمن نجوم دورود هم با منه. من تازه رفتم داخل 17 سال.
قربانت دانیال متخلص به سپهر
http://radiokoocheh.com/article/31307
درود جناب دزفولی
دیروز درپی شعری درباره مهاجرت بودم برای برنامه خودم که با وبلاگ شما برخوردم . برایم بسیار جالب بود و به چنین هم وطنانی افتخار می کنم. براتون آرزوی شادی و سلامت همیشگی می کنم. من دارم برنامه هایی با موضوع مهاجرت می سازم و خوشحال می شم که اگر دوست داشتید نظرتون رو در این مورد برام بفرستید تجربه هایی که داشتید، حس هایی که داشتید و شاید توصیه هایی که دارید. در ضمن وبلاگ واقعن دیدنی دارید و من حتمن در یکی از روزها معرفیش می کنم. با سپاس و شاد باشید
سلام سیمین خانم
بسیار خوشحال شدم که قابل دانستید و پیام گذاشتید و من را شرمنده لطف خود کردید
مطالب شما را در رادیو کوچه خواندم و شنیدم
دستتان درد نکند با توجه به میزان مهاجرتی که کشورمان سالهاست با آن آشناست موضوع مبتلابه بسیاری از جوانان کشورمان را انتخاب کرده اید.
امید اینکه مورد توجه و استفاده همه قرار گیرد
بسیار خوشحال میشوم که بتوانم کمکی بکنم
البته مشغله کاری فرصت زیادی برایم نمیگذارد.
توصیه میکنم به این وبلاگ هم سر بزنید. نویسنده آن "حمید " هم قلم روانی دارد هم زبانی شیرین.
http://hamid1385.blogspot.com/
من هم البته سعی میکنم مطلبی برایتان بفرستم
باعث افتخار من است اگر وبلاگم را معرفی کنید
خوش و سلامت و سربلند باشید
با احترام
محمد قلمبر
ارسال یک نظر