اولین سیاحت، آبشار Great Falls


هنوز نرسیده شروع کردیم به گشت و گذار (-;
در نزدیکی ما شهری هست به نام Great falls که رودخانه Potomac از کنار آن میگذره. یک قسمت از این رودخانه بستر صخره ایی داره که چیزی شبیه آبشار به وجود آورده. ما هم رفتیم از نزدیک ببینیم. گرچه اصلا به پای آبشارهای زیبایی که تا حالا در ایران دیدم نمیرسه (مثل آبشار بیشه که توی همین وبلاگ هم عکسهاش رو گذاشتم).

۳ نظر:

ناشناس گفت...

پوتوماک چه کلمه ی جالبی است؛ از وجناتش پیدا بود یک نام سرخپوستی است؛ جستجو کردم دیدم نامِ قبیله ی مهمی در این منطقه است که تمامِ مناطقِ این اطراف را به نامِ این قبیله، پوتوماک می نامیده اند. حالا البته آمریکا این قبیله را به رسمیت نمی شناسد.
ضمناً در خبر است که "پوکوهانتس" نیز همین اطراف دزدیده شده بود. پیدا کردی برش گردان و جایزه بگیر!

ناشناس گفت...

خوشحالم که بهتون داره خوش میگذره :)
محمد جان سعی کن چیزی رو که اینجا میبینی با چیزهای مشابهی که تو ایران دیدی مقایسه نکنی. اینجوری جای اینکه وقتت (ذهنت) رو صرف مقایسه های اینچنینی کنی فرصت خواهی داشت که از اوقاتت لذت بیشتری ببری. این مساله حتی با فرض درست بودن حرفت (که خوب معلومه که هست چون خودت تجربه ش کردی) تاثیرش رو تو دریافتهایی که میتونی از اطرافت داشته باشی میگذاره. یهو به خودت میای میبینی طی روز ناخودآگاه همه چی رو داری با نمونه های مشابهش که قبلا دیدی مقایسه میکنی. خلاصه حرفم این هست که هر چیزی رو که از اطراف دریافت میکنی همونجوری که هست بگیرش و در صدد مقایسه ش با چیزی برنیا. در آینده فرصت کافی برای مقایسه خواهی داشت (این در صورتی هست که بخوای مقایسه کنی و برای آینده ت تصمیم بگیری). الان فقط ببین و لذت ببر؛ همین!

خیلی دوست دارم بیشتر درباره ی اینجور چیزها با هم گپ بزنیم تا اینکه مثلا برا ماشین حتما یادت باشه که craigslist.com رو هم یه نگاه بندازی یا اینکه یادت باشه حتما یه اکانت carfax بگیری که مطمئن باشی ماشین سالمه یا اینکه اگه از چند تا dealer قیمت بگیری و اصطلاحا shopping around کنی و وام رو چیکار کنی و ... ولی همه ی اینها چیزایی هستش که خودت یه خورده اینور اونور توشون اوستا میشی.

پ.ن. یه مقدار شاید سخت باشه اولش اینجوری رفتار کردن. من خودم هم یه جورایی درگیر بودم؛ خصوصا اون بار اول. ولی یکی از دلایل اینکه بار دوم در مقایسه با بار اول شرایطم بهتر بود همین تغییر نگرشم به اطرافم بود. مثالی که من میخوام بیارم اتفاقا نقطه ی مقابل مثال تو هستش! یادم هست خیلی گذشت تا این حس بوجود بیاد توم که وقتی پلیس میبنم، نترسم و احساس امنیت کنم!

ناشناس گفت...

محمد جان سلام
با عرض پوزش از اينكه نتوانستم در مراسم خداحافظي باشم.واقعلا دلم برات تنگ شده.عكس شما را امروز در وبلالگ ديدم يادت كردم ان شاا.. موفق باشي چون انسان خوبي هستي خدا هميشه برات خوب مي خواهد.به اميد ديدار در انجا