فریاد می زدم که گلویم دریده اند
انگار در مسیر تلاقی شعله ها
پروانه های کوچک عمرم رمیده اند
پروانه و مجال افق های عنکبوت
با بال ها که از تن تارش تنیده اند
چیزی شبیه دشنه به جانم نشسته است
یا گرگ ها میان گلویم دویده اند
دیشب صدای شیههی شیطان شنیده شد
حالا تمام طایفه یک جا رسیده اند
این شعله نور نیست که چشمان اژدهاست
بنگر که ساحران به چه طورت (تورت) کشیده اند
ماییم و دشنه ها و گلوهای واقعی
مشتی رسول کذب که کابوس دیده اند
وقتی سکوت کردم و سیلی به صیهه خواست
یعنی که دردهای نهانم شنیده اند
وقتی سکوت میکنم و نعره میزنی
انگار اره بر رگ روحم کشیده اند