انگار اره بر رگ روحم کشیده اند


شعری از دوست عزیزم حنیف افخمی ستوده :


انگار اره بر رگ روحم کشیده اند
فریاد می زدم که گلویم دریده اند

انگار در مسیر تلاقی شعله ها
پروانه های کوچک عمرم رمیده اند

پروانه و مجال افق های عنکبوت
با بال ها که از تن تارش تنیده اند

چیزی شبیه دشنه به جانم نشسته است
یا گرگ ها میان گلویم دویده اند

دیشب صدای شیههی شیطان شنیده شد
حالا تمام طایفه یک جا رسیده اند

این شعله نور نیست که چشمان اژدهاست
بنگر که ساحران به چه طورت (تورت) کشیده اند

ماییم و دشنه ها و گلوهای واقعی
مشتی رسول کذب که کابوس دیده اند

وقتی سکوت کردم و سیلی به صیهه خواست
یعنی که دردهای نهانم شنیده اند

وقتی سکوت میکنم و نعره میزنی
انگار اره بر رگ روحم کشیده اند


30 خرداد 88

۶ نظر:

م.ص.ط.ف.ی گفت...

شعر خیلی قشنگ و بامعنایی بود...
دقیقاً به حال و روز الان کشور میخورد.

ممنون :)

هانیه گفت...

اینجا همیشه قرار بر همین است که بر گلویت خنجر کشند و تو خود را دعوت به سکوت رستاخیز کنی و تا رسیدن به ابدیت

ناشناس گفت...

و احمد شاملو چه خوب گفت:
هراس من،
باری،
همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزدگور کن از بهای آزادی آدمی افزون باشد

سمانه

Mohammad گفت...

سلام
وبلاگ خیلی خوبی دارید،خیلی به درد من خورد...
یک سوال و یک خواهش دارم...
اگه میشه مطالب زندگی در آمریکا رو بیشتر کنید.
میخواستم بپرسم کار عکاسی در آمریکا چطوره؟
چون شما خودتون عکاس هستید.
من هم در سایت عکاسی عضو هستم و میخواستم از کار و کاسبی عکاسی در آمریکا بدونم.
ممنون

www.globaltourism.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشيد
من مدير سايت اطلاع رساني دزفولم خوشحالم كه با وبلاگت اشنا شدم به ما سر بزن
www.dezportal.com

کامران گفت...

شعر زیبایی بود که جای تامل زیادی داشت.
من در ابتدا دنبال فیلتر شکن برای فایرفاکس بودم که با بلاگتان اشنا شدم. البته تشکر هم کردم بنام ناشناس( اخرین ناشناس من بودم) اما بنظرم مطالبتان خوب و خواندنی رسید. برایتان ارزوی موفقیت می کنم.
مهم نیست که کجا زندگی می کنیم. مهمتر ان است که هویتی داریم که از ما جدا شدنی نیست.
موفق باشید