نظامی گنجوی


در مطلب قبلی در مورد نظامی و خسرو و شیرین نوشتم بد ندیدم دو قسمت از مثنوی خسرو و شیرین که بی گمان از برترین بخش های این اثر هست رو اینجا بذارم دوست دارم نظرتون رو بدونم


مناظره خسرو و فرهاد

نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش بگفت اندازم این سر زیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا گر نیابی سوی او راه بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست در خور بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هر چه داری بگفت این از خدا خواهم به زاری

بگفتا گر به سر یابیش خوشنود بگفت از گردن این وام افکنم زود

بگفتا دوستیش از طبع بگذار بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفت آسوده شو که این کار خامست بگفت آسودگی بر من حرام است

بگفتا رو صبوری کن درین درد بگفت از جان صبوری چون توان کرد

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست بگفت این دل تواند کرد دل نیست

بگفت از عشق کارت سخت زار است بگفت از عاشقی خوشتر چکار است

بگفتا جان مده بس دل که با اوست بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست

بگفتا در غمش می‌ترسی از کس بگفت از محنت هجران او بس

بگفتا هیچ هم خوابیت باید بگفت ار من نباشم نیز شاید

بگفتا چونی از عشق جمالش بگفت آن کس نداند جز خیالش

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین

بگفت او آن من شد زو مکن یاد بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

بگفت ار من کنم در وی نگاهی بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش نیامد بیش پرسیدن صوابش

به یاران گفت کز خاکی و آبی ندیدم کس بدین حاضر جوابی

------------------------------
مناجات شیرین

خداوندا شبم را روز گردان چو روزم بر جهان پیروز گردان

شبی دارم سیاه از صبح نومید درین شب رو سپیدم کن چو خورشید

غمی دارم هلاک شیر مردان برین غم چون نشاطم چیر گردان

ندارم طاقت این کوره تنگ خلاصی ده مرا چون لعل ازین سنگ

توئی یاری رس فریاد هر کس به فریاد من فریاد خوان رس

ندارم طاقت تیمار چندین اغثنی یا غیاث المستغیثین

به آب دیده طفلان محروم بسوز سینه پیران مظلوم

به بالین غریبان بر سر راه به تسلیم اسیران در بن چاه

به داور داور فریاد خواهان به یارب یارب صاحب گناهان

بدان حجت که دل را بنده دارد بدان آیت که جان را زنده دارد

به دامن پاکی دین پرورانت به صاحب سری پیغمبرانت

به محتاجان در بر خلق بسته به مجروحان خون بر خون نشسته

به دور افتادگان از خان و مان‌ها به واپس ماندگان از کاروانها

به وردی کز نوآموزی بر آید به آهی کز سر سوزی بر آید

به ریحان نثار اشک‌ریزان به قرآن و چراغ صبح خیزان

به نوری کز خلایق در حجاب است به انعامی که بیرون از حساب است

به تصدیقی که دارد راهب دیر به توفیقی که بخشد واهب خیر

به مقبولان خلوت برگزیده به معصومان آلایش ندیده

به هر طاعت که نزدیکت صواب است به هر دعوت که پیشت مستجاب است

به آن آه پسین کز عرش پیشست بدان نام مهین کز شرح بیشست

که رحمی بر دل پر خونم‌آور وزین غرقاب غم بیرونم آور


با تشکر از سایت ریرا


هیچ نظری موجود نیست: