چهل سرباز


وقتی فهمیدم سریال چهل سرباز بازگو کننده داستانهایی از شاهنامه است هم خوشخال شدم هم تعجب کردم چرا که توی این دوره و زمانه اختصاص بودجه و انرژی برای چنین داستانهای فقط ایرانی واقعا عجیبه.
ولی بعد دیدن چند دقیقه از یکی از قسمتهای اون، حالم بد شد و کانال رو عوض کردم. من خودم چیزی نمیگم فقط متن زیر که مال همشهری و همچنین چند تا لینک زیر رو بخونید و ببینید. در آخر دفاعیات کارگردان را هم آورده ام. ایشون از مشکلات مالی و ... گفته که البته ممکنه درست باشه و لی خیلی چیزها به ذوق و دقت کارگردان برمیگرده و با پول و وقت درست نمیشه خودتون قضاوت کنید.



رستمي با لنزهاي آبي

بدون شك به تصوير كشيدن اسطوره‌ها و داستان‌هاي شاهنامه قابل تحسين است. اما بي‌توجهي به بعضي نكات ريز و درشت نمي‌تواند قابل اغماض باشد، آن هم در روزگاري كه كشورهاي ديگر خودشان را به آب و آتش مي‌زنند تا ناچيزترين پهلوانانشان را با شكوهي وصف‌نشدني در قالب سينما به تصوير بكشند.

بنابراين ارائه تصويري ناقص از جهان پهلوان ايراني شاهنامه – كه با مطالعه و تحقيق همراه نيست – مي‌تواند ارزش و اعتبار او را در چشم جوانان و كودكان اين سرزمين خدشه‌دار كند. در اينجا ما چند اشتباه را با استناد به خود شاهنامه آورده‌ايم تا خودتان داستان‌هاي شاهنامه‌اي «چهل سرباز» را با شاهنامه فردوسي مقايسه كنيد.

خيمه و سراپرده:

در شاهنامه هميشه خيمه و سراپرده – به‌خصوص سراپرده شاهان و مقامات بزرگ – از جنس پارچه و به رنگ‌هاي خاص بوده است؛ يعني هر شخصيت يا خانواده بزرگي، سراپرده‌اي به رنگ مخصوص داشته.

خيمه پادشاه، خيمه‌اي هفت رنگ بوده كه در اسطوره‌ها آن را به كامل بودن شخصيت شاه تعبير مي‌كنند. روي هر سراپرده (خيمه) هم پرچم خاصي برافراشته مي‌شده. براي مثال در داستان رستم و سهراب، سهراب سراپرده پادشاه را چنين توصيف مي‌كند:

بگو كان سراپرده هفت رنگ / بدو اندرون خيمه‌هاي پلنگ

به پيش اندرون بسته صد ژنده پيل / يكي مهد پيروزه برسان نيل

يكي بر ز خورشيد پيكر درفش / سرش ماه زرين غلافش بنفش...

(داستان رستم و سهراب، بيت‌هاي 548-545)

با اين توصيفات دقيق از شاهنامه، معلوم نيست چرا خيمه اسفنديار به سبك و شيوه اعراب از ني و حصير ساخته شده و جالب‌تر اينكه نمي‌دانيم چرا در ميانه روز در اين خيمه حصيري مشعل‌هاي آتش روشن است!

رخش:

در روايت‌هاي نقالان از شاهنامه، سپيدرنگ است. اما در خود شاهنامه اين‌گونه توصيف شده است:

يكي كره از پس به بالاي او / سرين و برش هم به پهناي او

تنش پرنگار از كران تا كران / چو داغ گل سرخ بر زعفران

همي رخش خوانيم بور ابرش است / به خو آتش و به رنگ آتش است

فردوسي براي توصيف رخش، از واژه «بور ابرش» استفاده مي‌كند. اين واژه به روايت فرهنگ‌ها يعني «اسبي كه داراي خال‌هايي مخالف رنگ خود باشد يا اسب سرخ رنگي كه خال‌هاي سفيد داشته باشد». حال با توجه به اين توصيفات، اسب معمولي و قهوه‌اي رنگي كه براي پهلوان شاهنامه در اين سريال انتخاب شده، چه تناسبي مي‌تواند با رخش شاهنامه داشته باشد؟!

رودابه:

خانم ثريا قاسمي يكي از بهترين بازيگران زن هستند، اما انتخاب ايشان با توجه به شرايط فيزيكي‌شان، نشان از بي‌دقتي كامل كارگردان در مطالعه خصوصيات شخصيت‌هاي شاهنامه دارد. رودابه در شاهنامه چنين توصيف مي‌شود:

پس پرده او [مهراب شاه] يكي دختر است / كه رويش ز خورشيد روشن‌تر است

ز سر تا به پايش به كردار عاج / به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج

دو چشمش به سان دو نرگس به باغ / مژه تيرگي برده از پر زاغ...

با توجه به اين ابيات، رودابه بانويي است بلندقد، به اندام، سياه‌چشم و داراي پوستي سپيد. شما قضاوت كنيد، اين ويژگي‌ها چه تناسبي مي‌تواند با ويژگي‌هاي خانم ثريا قاسمي داشته باشد؟!

اسفنديار:

آرايش چهره اسفنديار به جاي اينكه شبيه مردان باستان باشد، بيشتر شبيه به پهلوان‌هاي دوران قاجار و صفويه است. براي روشن‌تر شدن مطلب به شاهنامه رجوع مي‌كنيم:

اسفنديار پهلواني بالابلند بوده كه ريش سياه بلندي داشته (كلا تمام مردان در ايران باستان ريش بلند داشته‌اند. گذشته از شاهنامه، كافي است نگاهي به سنگ نگاره‌هاي تخت جمشيد بيندازيد).

فردوسي در داستان رستم و اسفنديار اشاره مي‌كند كه وقتي تير در چشم اسفنديار نشست، ريش سياهش از خون سرخ شد. اين هم مشخص نيست كه اين لنزهاي آبي در چشم‌هاي اسفنديار و پسرانش – و حتي رستم – چه سنخيتي با چهره و ويژگي‌هاي ايراني و آسيايي اين پهلوانان دارد.

رستم:

داريوش ارجمند از بازيگران بزرگ سينما و تلويزيون است و مسلما بازي زيباي او در نقش مالك اشتر هرگز از يادها نمي‌رود. با اين حال آيا چهره خاص داريوش ارجمند با پوست سبزه و آن لنز آبي در چشم مي‌تواند چهره رستم را تداعي كند؛ رستم سياه چشم و سفيد روي و بلند بالايي كه به روايت شاهنامه، بيشترين شباهت را به چهره سام سوار دارد؛ رستمي كه فردوسي در وصف زيبايي و ستبري او مي‌گويد:

به اين خوبرويي و اين فرو يال / ندارد كس از پهلوانان همال...

و گذشته از چهره، طرح زره و ببر بيان بر تن رستم، بيشتر شباهت به لباس‌هاي جنگي دوران اسلامي دارد. اگر در طراحي اين لباس‌ها و كلاه ديو سپيد قرار نبود به لباس‌هاي جنگ‌آوران باستان در سنگ نگاره‌هاي تخت جمشيد و بيشاپور و... توجه شود، حداقل مي‌شد از پرده‌هاي نقالي و نقاشي‌هاي قهوه‌خانه‌اي الهام گرفت.