در "سوته دلان":
همه عمر دير رسيدم
در"مادر":
شب رو بايد بي چراغ روشن كرد
در"كمالالملك":
مظفرالدين شاه: اكثر عمر ما در دوران وليعهدي گذشت و رسم پادشاهي را خوب نميدانيم.
مظفرالدين شاه: همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد
كمال الملك در تبعید، با فرش باف با اين مضمون كه تقابل هنر شرق و غرب است و فروتني و تواضع هنرمندان شرقي را به رخ ميكشد؛ "استاد تويي! هنر اين فرشه، شاهكار اين تابلوست، دريغ همه عمر يك نظر به زير پا نينداختم. هنر اين فرش گسترده است. شاهكار كار توست يار محمد نه كار من!"
ناصرالدين شاه خطاب به مدير مدرسه هنر ميگويد : هنر مزرعه بلال نيست، كه محصولش بهتر شود از ستارههاي آسمان هم يكي ميشود كوكب درخشان، الباقي اي، سوسو ميزند.
صدر اعظم ميگويد: تو ميخواهي جاي ما را بگيري؟، كمالالملك ميگويد: من آرزو طلب نميكنم، آرزو ميسازم
در " دلشدگان":
آيين چراغ خاموشي نيست
در" سلطان صاحبقران":
مرگ حق است ولي به دست شما بسي مشكل، اما شوق از ميان شما رفتن مرگ را آسان ميكند.
ما هر دو از يك خميريم ولي تنورمان علي حده است.
در "حسن كچل":
شاعر و تاجر كه با هم فرق نداره، تاجر ورشكسته شاعر ميشه، شاعر پولدار ميره تاجر ميشه!
۱ نظر:
در جایی گفته بود "من قالی می بافم"، می گفت از دهانِ بازیگر باید دُرّ و گوهر ببارد، درّ و گوهر می بارید از تک تکِ شخصیت هایش
این جمله ی آخری ویران کننده بود
ارسال یک نظر