این دوست عزیز جناب حنیف افخمی ستوده است که به دوستی با او افتخار میکنم. این آقا حنیف ما طبع شعر قابل تحسینی داره و قبل از این که ما راهی سفر طولانیمون بشیم لطف کرد و این شعر رو برامون نوشت. خوندنش حس خوب و محکمی بهم میده. میخواستم شما هم از خوندنش لذت ببرید.
دورها
دورها
همیشه خانه ها گریه می کنند
گفتی که دورها خانه ها گریه می کنند
خورشید را در چشمت نشاندی
و جاده قدم هایت را می شمرد
هر گردنه
سوالی بود به سنگینی همه ی پس پشت
پرتگاهی که
دهان گشاده بود
کنامی که
کمین می کشید
ماری که
می لغزید
یا بهشتی که وعده داده شده .
سنگ ها
گردنه ها
و گام هایت .
در عبور از آن همه
غباری مانده .
دستانی که خورشید را به طلوع می آرند
همیشه تاول دارند
چشمانی که سحر را می جویند
اشکبارند
پسران طوفان
همیشه بی قرارند .
نمی توان به فراغت خفت
و از صبح نوشید
با لبان سوخته
نمی توان به فراخی خندید .
گردنه ها
زیر گام هایت لرزید
جاده را سر تسلیم نبود
همچنان که ترا پای خستگی
سنگ های نامنتظر
زخم های ترا تقدیس کردند
و سرنوشت
به پاس جستجویت
سربسته ترین راز عالم شد.
عکس بالا رو که با حال و هوای شعر نزدیک احساس کردم مسیر دریاچه گهر است که پارسال گرفته ام و خاطره 60 کیلومتر پیاده روی در یک روز را برایم زنده میکند.
دورها
همیشه خانه ها گریه می کنند
گفتی که دورها خانه ها گریه می کنند
خورشید را در چشمت نشاندی
و جاده قدم هایت را می شمرد
هر گردنه
سوالی بود به سنگینی همه ی پس پشت
پرتگاهی که
دهان گشاده بود
کنامی که
کمین می کشید
ماری که
می لغزید
یا بهشتی که وعده داده شده .
سنگ ها
گردنه ها
و گام هایت .
در عبور از آن همه
غباری مانده .
دستانی که خورشید را به طلوع می آرند
همیشه تاول دارند
چشمانی که سحر را می جویند
اشکبارند
پسران طوفان
همیشه بی قرارند .
نمی توان به فراغت خفت
و از صبح نوشید
با لبان سوخته
نمی توان به فراخی خندید .
گردنه ها
زیر گام هایت لرزید
جاده را سر تسلیم نبود
همچنان که ترا پای خستگی
سنگ های نامنتظر
زخم های ترا تقدیس کردند
و سرنوشت
به پاس جستجویت
سربسته ترین راز عالم شد.
حنیف افخمی ستوده
--------------------
عکس بالا رو که با حال و هوای شعر نزدیک احساس کردم مسیر دریاچه گهر است که پارسال گرفته ام و خاطره 60 کیلومتر پیاده روی در یک روز را برایم زنده میکند.
۳ نظر:
محمد عزیز
عجب حکایت غریبی است قصه این دورها...دیگر خانه ها آرام شدند و صدای گريه ماست که مانده است...
شاداب باشی و پاینده
عمار جان شما هم دیگر دوستی هستی که چنین حسی نسبت بهش دارم. کاش زودتر باهم آشنا میشدیم.
به امید خدا خانه ما هم آرام میشود
سلام آقا محمد.
من دانیالم فامیلیمم پاپی.
اولین نکته جالب توجه اینه که اومدم تو اینترنت و زدم صدای فریدون که وب شما اومد. نکته دوماینکه شما ایرانی مقیم آمریکا هستید. نکته سوم اینه که شما دریاچه گهر شهر ما هم اومدید چون تو سفرنامه تون نوشتید در مورد دریاچه گهر. من دورودی هستم ساکن استان لرستان. راستی میدونستی دورود امثال پایتخت طبیعت ایران شناخته شده؟ من افتخار می کنم که لر هستم و اون هم ایرانی.نکته قابل توجه تری هست که شاید برات جالب باشه من با سن کمم شاعرم. شعر هایی می گم و یه بازدید کننده هایی دارم. اگه خواستی سری هم به وب من بزن خوشحالم میکنید اگه سر بزنید. راستی گهر بهتون خوش گذشت؟ امیدوارم خوش گذشته باشه. ریاست انجمن نجوم دورود هم با منه. من تازه رفتم داخل 17 سال.
قربانت دانیال متخلص به سپهر
ارسال یک نظر