نامه هایی برای هموطنِ بغل دستی


متن زیر از وبلاگ دوست خوش ذوقم روح اله هست که بد ندیدم شما هم بخونید

تمام عشق برای تو ای هموطن، آنگاه که در صفِ بنزین، دو ثانیه تاخیر نفرِ جلویی در شمردن پول، تو را چنان دیوانه می کند که هرچه بوق داری بر سرِ آن ملعون می کشی و از حق ات نمی گذری! این دو ثانیه، آه این دو ثانیه تمام فاصله ی خوشبختی تا بد بختیِ توست و اگر آن موجود پلیدِ جلویی این قدر لفت نمی داد تو الان رستگارترین بودی.

تمام وجودم فدای بودنِ تو، که مغازه داری، که مشتریِ پَست و پلیدی که از بین این همه مغازه، تو را نشانه رفته است و از بین این همه آدم، وقت تو را می گیرد را چنان ذلیل میمیرانی که غلط کند بار دیگر مزاحمت شود نکبت!

دوست می دارم تو را، هموطن، که ماشینی کنارِ ماشینِ من می رانی، چاله ای بینِ راه است، دمم گرم اگر تو را در آن بیاندازم و خودم فرار کنم، دمت گرم اگر چهار چرخی در آن بیفتی، تمام محبت من از آنِ تو اگر در این پیکار، مادرت به عزایت بنشیند، آه که حال ها می کنم اگر ذلیل ببینمت، مثلاً چرخت در رود! یادت هست لایی کشیدی و مرا پیچاندی، بوقم خراب بود، آه بوقم، خراب بود! قیافه ام، دیدنی ترین شده بود، نه؟

قرمز! تو ماهِ منی، چراغِ قرمز، تور ا عاشقانه چنان خیره می مانم تا عدد معکوست به صفر برسد، هموطن، سه نشده بوق را بزن، آن موجودِ لعنت شده که راننده ی جلویی است، من می دانم، بیش از یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک ثانیه در فشردن گاز استخاره خواهد کرد، چه خاکی بر سرمان می شود! آه ماشینِ بغلی، لحظه ای این فکر دهشتناک را بر مغزت عبور بده که چراغ، ثانیه ای است که سبز شده و ما هنوز روی ترمزیم، آسمان ها بر این لحظه می گریند و آن ملعون، که تمام بدبختی های من و تو از اوست، هنوز در شش و بشِ گاز و ترمز است! ای بوقِ عالم بر تو ای فس فسو هموطن که تویی!


۱ نظر:

ناشناس گفت...

ممنون که قابل دانستی